انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه(1)
نويسنده :آيت الله حسن حسن زاده آملي
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله الذي جعلنا من المتمسکين بولايته
مولانا اميرالمؤمنين علي عليه السلام
«قيمه کل امري ما يحسنه»
رساله اي در موضوع انسان کامل از نظر نهج البلاغه و وجوب وجود چنين فردي به دوام در نشاه عنصري، بمناسبت کنگره هزاره نهج البلاغه تأسيس گرديد، تهيه و بساحت مبارک اهل درايت و ولايت آن بنياد خيرنهاد با هزاران تحيت و سلام اهدا گرديد،اين مقاله وجيزه اي از آنست .
«و انا لامر الکلام و فينا نشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه».
معجزات سفراي الهي بردو قسم است:قولي و فعلي. معجزات فعلي تصرف در کائنات به قوت ولايت تکويني باذن الله تعالي است. از آنجمله است واقعه شجره قاصعه نهج البلاغه که درخت به امر رسول الله صلي الله عليه و اله از جاي خود کنده شد و مانند مرغي بال زنان به سوي پيغمبراکرم شتافت.
قلع درب قلعه خيبر بدست يدالله امير عليه السلام که خود فرمود:
«والله ما قلعت باب خيبر و قدفت به اربعين ذراعاً لم تحس به اعضائي بقوه جسديه و لا حرکه غذائيه و لکن ايدت بقوه ملکوتيه و نفس بنور ربها مضيئه»در عداد معجزه فعلي است.
معجزات قولي، علوم و معارف است که به تعبير امير عليه السلام در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائکه اهل امانت وحي از حظائر قدس ملکوت برمرسلين نازل شده است.
معجزات فعلي، موقت، و بعد از وقوع، عنوان تاريخي دارند بخلاف قولي که دائمي اند. آن، عوامل را بکار آيد که با محسوسات آشنايند، و اين خواص را گوهرشناسند. به قول خواجه د ر شرح اشارات:
«الخواص للقوليه اطوع و العوام للفعليه»
در سلسله معجزات قولي، قران مجيد است که صورت کتبيه خاتم صلي الله عليه و اله است، و معارف صادر از اهل بيت عصمت و وحي چون نهج البلاغه و زبور و انجيل آل محمد صلي الله عليه و اله صحيفه سجاديه و جوامع روايي، تالي آن. آري تنها معجزه فعلي باقي پيغمبر قبله مدينه طيبه است که بدون اعمال قواعد و آلات نجومي آن را در غايت استوار تعيين فرمود و بسوي کعبه ايستاده و فرمود:
«محرابي علي الميزاب».
اگر کسي با نظر تحقيق و انصاف در معارف اهل بيت وحي تدبر کند اعتراف مي کند که اين همه معارف از مدرسه و معلم نديده، جز از نفوس مؤيد به روح القدس نتواند بود، و خود آنها بهترين حجت بودن آنان است که :«الدليل دليل لنفسه».نهج البلاغه نمونه اي بارز از اين کالاي پربهاي بازار معارف است.
ادعيه ماثوره و مناجاتها، هر يک مقامي از مقامات انشائي و علمي آن بزرگان است. لطائف ذوقي و دقائق شهودي که در اينها نهفته است در روايات نيست که در اينها مخاطب مردمند و با آن به فراخور فهمشان سخن مي گفتند، و در آنها با جمال و جلال مطلق بخلوت راز و نياز مي نشستند لذا آن را که در گنجينه نگارخانه عشق داشتند به زبان آورد.
نهج البلاغه، در جميع شئون و امور حيات انساني نهجي قويم است که اگر در آن ترتيب حروف تهجي از الف تا يا، در هر يک از آن شئون بحث گردد اصول و امهاتي را حائز است که هر اصلي خود شجره طيبه فروع و اثمار بسيار است.
براثر عظم مقام و منزلت گفتار آنجناب که مسحه اي از علم الهي، و قلبي از نور مشکوه رسالت، و نفخه اي از شميم رياض امامت است، از زمانش تا کنون بسياري از اعاظم علما در جمع آوري کلماتش سعي بليغ مبذول و اهتمام بسزا اعمال نموده اند و عده اي از آنان را در رساله اصل اين وجيزه ذکر کرده ايم.
«اللهم بلي لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه».عقل و نقل متفق اند براينکه نشأه عنضري هيچگاه خالي از انسان کامل مکمل که واسطه فيض است، نيست. و هر دو ناطقند که:
«الامام اصله قائم فعله دائم، کشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء توتي اکلها کل حين باذن ربها».
اين سنت الهي در نظام رباني و عالم کياني است:
«فلن تجد لسنت الله تبديلاً و لن تجد لسنت الله تحويلاً».
در نهج البلاغه حدود يکصد و چهل مورد از بيان ولي الله اعظم وصي عليه السلام در اوصاف اولياء الله اعم از رسول و نبي و وصي و ولي آمده است که هر يک در موضوع مذکور اصلي پايدار و دستوري استوار، و مشرب آب حيات و منبع شراب طهور است و در رساله نامبرده بيش از هفتاد موضع را به اختصار و فهرست وار نقل و در پيرامون برخي از آنها بحث کرده ايم و در اين خلاصه به ايجاز اشارتي مي نماييم:
چه:«العارف بخلق بهمته ما يکون له وجود من خارج محل الهمه».
اين اذن الله، اذن قولي نيست بلکه اذن تکويني منشعب از ولايت کليه مطلقه الهيه است.
«و اذيخلق من الطين کهيئه الطير باذني».(4)
و اين ولايت تکويني است نه تشريعي چه تشريعي خاص واجب الوجود است که شارع و مشرع است و براي عبادش شريعت و آيين قرار مي دهد و جز او کسي حق تشريع شريعت ندارد. پيغمبر مأمور بانذار و تبشير است و مبلغ و مبين احکام، نه مشرع«انما انت منذر و انما انت مبشر».
ولايت بحسب رتبب عالي و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولايت نبي جنبه حقاني دارد و نبوتش وجهه خلقي، لذا ولايت، باطن نبوت و رسالت است و نيل به اين دو مبتني برآن مي باشد.
نبي صلي الله عليه و اله به وصي عليه السلام فرمود:
«انک تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انک لست ببني».(5)
علي عليه السلام را فضل نبوت نيست ولي به نور ولايت مي شنود آنچه را رسول مي شنود و مي بيند آنچه را رسول مي بيند. مسعودي در مروج از سبط اکرم رسول الله صلي الله عليه و اله در وصف وصي عليه السلام پس از شهادت و رحلتش، نقل کرده است که :
و الله لقد قبض فيکم الليله رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوه».
و نيز بحراني در تفسير برهان از صادق ال محمد نقل مي کند که:
«ادني معرفه الامام انه عدل النبي الا درجه النبوه».
رسول و نبي، از اسماء الله نيستند ولي «ولي»از اسماء الله است لذا ولايت منقطع نمي گردد، به خلاف رسالت و نبوت. چون ولايت شامل رسالت و نبوت تشريعي و غير تشريعي که در اصطلاح اهل معرفت نبوت عامه گويند و انباء معارف و اخبار حقايق را از وي دانند، مي باشد ، در فص عزيز، عزيزي به فلک محيط عام تعبير گرديد.
ولايت تشريعي و تکويني هر دو در مقام توحيد فعل به يک ولايت بازگشت مي کنند. لااله الا الله وحده وحده وحده، که توحيد ذات و صفات و افعال است نه تاکيد .و اليه برجع الامر کله.
«اولئک خلفا الله في ارضه و الدعاه الي دينه»(6)
خليفه بايد به صفات مستخلف عنه و در حکم او باشد و گرنه خليفه نيست. لذا فرمود«و علّم آدم الاسماء کلها»که جمع محلي به الف و لام مؤکد به کل آورد.
«و اني جاعل في الارض خليفه»دال است که وصف دائمي حقيقه الحقايق جلت عظمته جاعلي اين چنين است، پس همواره مجعولي آن چنان بايد زيرا «جاعل»است نه «جعلت و اجعل»و نحوهما. چنانکه کلمه «اني»آيه ناطق است که جز حق تعالي هيچکس حق تعيين خليفه ندارد، همانند:«اني »و«عهدي»آيه «و اذا بتلي ابراهيم ربه بکلمات»(7)همانطور که جز حق تعالي کسي حق تشريع ندارد و اين ولايت خاص واجب الوجود است و متخلف در قرآن و سنت ظالم خوانده شد.
اسم بردو قسم است:يکي ذات ماخوذ با صفتي و معني که اسم تکويني عيني خارجي است و هر اسمي شأني از شئون ذات واجب و تجلي اي از تجليات اوست. پس اسماء ظهورات و بروزات تجليات هويت مطلقه اند که حقائق عينيه اند،«کل يوم هو في شأن»(8)«قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني».(9)و ديگر اسم اسم، که الفاظند.
آگاهي به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولي آنچه که موجب تفاخر آدم و تفضل او برملائکه است و منشأ اثار وجودي و سبب قدرت و قوت نفس ناطقه انساني مي گردد اين است که نفس داراي حقائق عينيه آنها گردد. يعني خلافت مرتبه اي است جامع جميع مراتب عالم. در فص ثمين آدمي چه خوش نقشي نموده از خط يار که گفت:
«فسمي هذا المذکور-يعني الکون الجامع-انسانا و خليفه استخلفه في حفظ العالم فلا يزال العالم محفوظاً مادام فيه هذا الانسان الکامل».
و فرمود امام صادق عليه السلام:«لا يکون امامان الا واحدهما صامت».و قول صاحب سرالعالمين:«والعجب من حق واحد کيف ينقسم ضربين و الخلافه ليست بجسم ينقسم و لا بعرض يتفرقه و لا بجوهر يحد فکيف توهب اوتباع»هر يک اشارات به اين مطلب سامي دارد.
«انما الائمه قوام الله علي خلقه و عرفائه علي عباده لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انکرهم و انکروه».(10)چه واسطه در فيض و مکمل نفوس مستعده است و اعظم فوائد سفراي الهي تکميل قوه علميه و عمليه خلق است. بريه بمعني خلق است، «اولئک هم خيرالبريه»چون انسان کامل کون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه تمام اسماء در يد قدرت اوست. صورت جامعه انسانيه غايه الغايات تمام موجودات امکانيه است. بنابراين دوام مبادي غايات دليل استمرار بقاي علت غائيه است، پس به بقاي فرد کامل انسان بقاي تمام عالم خواهد بود.
في الکافي عن الصادق عليه السلام:«لو بقيت الارض بغير امام لساخت».
مولانا اميرالمؤمنين علي عليه السلام
«قيمه کل امري ما يحسنه»
رساله اي در موضوع انسان کامل از نظر نهج البلاغه و وجوب وجود چنين فردي به دوام در نشاه عنصري، بمناسبت کنگره هزاره نهج البلاغه تأسيس گرديد، تهيه و بساحت مبارک اهل درايت و ولايت آن بنياد خيرنهاد با هزاران تحيت و سلام اهدا گرديد،اين مقاله وجيزه اي از آنست .
«و انا لامر الکلام و فينا نشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه».
معجزات سفراي الهي بردو قسم است:قولي و فعلي. معجزات فعلي تصرف در کائنات به قوت ولايت تکويني باذن الله تعالي است. از آنجمله است واقعه شجره قاصعه نهج البلاغه که درخت به امر رسول الله صلي الله عليه و اله از جاي خود کنده شد و مانند مرغي بال زنان به سوي پيغمبراکرم شتافت.
قلع درب قلعه خيبر بدست يدالله امير عليه السلام که خود فرمود:
«والله ما قلعت باب خيبر و قدفت به اربعين ذراعاً لم تحس به اعضائي بقوه جسديه و لا حرکه غذائيه و لکن ايدت بقوه ملکوتيه و نفس بنور ربها مضيئه»در عداد معجزه فعلي است.
معجزات قولي، علوم و معارف است که به تعبير امير عليه السلام در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائکه اهل امانت وحي از حظائر قدس ملکوت برمرسلين نازل شده است.
معجزات فعلي، موقت، و بعد از وقوع، عنوان تاريخي دارند بخلاف قولي که دائمي اند. آن، عوامل را بکار آيد که با محسوسات آشنايند، و اين خواص را گوهرشناسند. به قول خواجه د ر شرح اشارات:
«الخواص للقوليه اطوع و العوام للفعليه»
در سلسله معجزات قولي، قران مجيد است که صورت کتبيه خاتم صلي الله عليه و اله است، و معارف صادر از اهل بيت عصمت و وحي چون نهج البلاغه و زبور و انجيل آل محمد صلي الله عليه و اله صحيفه سجاديه و جوامع روايي، تالي آن. آري تنها معجزه فعلي باقي پيغمبر قبله مدينه طيبه است که بدون اعمال قواعد و آلات نجومي آن را در غايت استوار تعيين فرمود و بسوي کعبه ايستاده و فرمود:
«محرابي علي الميزاب».
اگر کسي با نظر تحقيق و انصاف در معارف اهل بيت وحي تدبر کند اعتراف مي کند که اين همه معارف از مدرسه و معلم نديده، جز از نفوس مؤيد به روح القدس نتواند بود، و خود آنها بهترين حجت بودن آنان است که :«الدليل دليل لنفسه».نهج البلاغه نمونه اي بارز از اين کالاي پربهاي بازار معارف است.
ادعيه ماثوره و مناجاتها، هر يک مقامي از مقامات انشائي و علمي آن بزرگان است. لطائف ذوقي و دقائق شهودي که در اينها نهفته است در روايات نيست که در اينها مخاطب مردمند و با آن به فراخور فهمشان سخن مي گفتند، و در آنها با جمال و جلال مطلق بخلوت راز و نياز مي نشستند لذا آن را که در گنجينه نگارخانه عشق داشتند به زبان آورد.
نهج البلاغه، در جميع شئون و امور حيات انساني نهجي قويم است که اگر در آن ترتيب حروف تهجي از الف تا يا، در هر يک از آن شئون بحث گردد اصول و امهاتي را حائز است که هر اصلي خود شجره طيبه فروع و اثمار بسيار است.
براثر عظم مقام و منزلت گفتار آنجناب که مسحه اي از علم الهي، و قلبي از نور مشکوه رسالت، و نفخه اي از شميم رياض امامت است، از زمانش تا کنون بسياري از اعاظم علما در جمع آوري کلماتش سعي بليغ مبذول و اهتمام بسزا اعمال نموده اند و عده اي از آنان را در رساله اصل اين وجيزه ذکر کرده ايم.
«اللهم بلي لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه».عقل و نقل متفق اند براينکه نشأه عنضري هيچگاه خالي از انسان کامل مکمل که واسطه فيض است، نيست. و هر دو ناطقند که:
«الامام اصله قائم فعله دائم، کشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء توتي اکلها کل حين باذن ربها».
اين سنت الهي در نظام رباني و عالم کياني است:
«فلن تجد لسنت الله تبديلاً و لن تجد لسنت الله تحويلاً».
در نهج البلاغه حدود يکصد و چهل مورد از بيان ولي الله اعظم وصي عليه السلام در اوصاف اولياء الله اعم از رسول و نبي و وصي و ولي آمده است که هر يک در موضوع مذکور اصلي پايدار و دستوري استوار، و مشرب آب حيات و منبع شراب طهور است و در رساله نامبرده بيش از هفتاد موضع را به اختصار و فهرست وار نقل و در پيرامون برخي از آنها بحث کرده ايم و در اين خلاصه به ايجاز اشارتي مي نماييم:
ولي الله
چه:«العارف بخلق بهمته ما يکون له وجود من خارج محل الهمه».
اين اذن الله، اذن قولي نيست بلکه اذن تکويني منشعب از ولايت کليه مطلقه الهيه است.
«و اذيخلق من الطين کهيئه الطير باذني».(4)
و اين ولايت تکويني است نه تشريعي چه تشريعي خاص واجب الوجود است که شارع و مشرع است و براي عبادش شريعت و آيين قرار مي دهد و جز او کسي حق تشريع شريعت ندارد. پيغمبر مأمور بانذار و تبشير است و مبلغ و مبين احکام، نه مشرع«انما انت منذر و انما انت مبشر».
ولايت بحسب رتبب عالي و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولايت نبي جنبه حقاني دارد و نبوتش وجهه خلقي، لذا ولايت، باطن نبوت و رسالت است و نيل به اين دو مبتني برآن مي باشد.
نبي صلي الله عليه و اله به وصي عليه السلام فرمود:
«انک تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انک لست ببني».(5)
علي عليه السلام را فضل نبوت نيست ولي به نور ولايت مي شنود آنچه را رسول مي شنود و مي بيند آنچه را رسول مي بيند. مسعودي در مروج از سبط اکرم رسول الله صلي الله عليه و اله در وصف وصي عليه السلام پس از شهادت و رحلتش، نقل کرده است که :
و الله لقد قبض فيکم الليله رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوه».
و نيز بحراني در تفسير برهان از صادق ال محمد نقل مي کند که:
«ادني معرفه الامام انه عدل النبي الا درجه النبوه».
رسول و نبي، از اسماء الله نيستند ولي «ولي»از اسماء الله است لذا ولايت منقطع نمي گردد، به خلاف رسالت و نبوت. چون ولايت شامل رسالت و نبوت تشريعي و غير تشريعي که در اصطلاح اهل معرفت نبوت عامه گويند و انباء معارف و اخبار حقايق را از وي دانند، مي باشد ، در فص عزيز، عزيزي به فلک محيط عام تعبير گرديد.
ولايت تشريعي و تکويني هر دو در مقام توحيد فعل به يک ولايت بازگشت مي کنند. لااله الا الله وحده وحده وحده، که توحيد ذات و صفات و افعال است نه تاکيد .و اليه برجع الامر کله.
خليفه الله
«اولئک خلفا الله في ارضه و الدعاه الي دينه»(6)
خليفه بايد به صفات مستخلف عنه و در حکم او باشد و گرنه خليفه نيست. لذا فرمود«و علّم آدم الاسماء کلها»که جمع محلي به الف و لام مؤکد به کل آورد.
«و اني جاعل في الارض خليفه»دال است که وصف دائمي حقيقه الحقايق جلت عظمته جاعلي اين چنين است، پس همواره مجعولي آن چنان بايد زيرا «جاعل»است نه «جعلت و اجعل»و نحوهما. چنانکه کلمه «اني»آيه ناطق است که جز حق تعالي هيچکس حق تعيين خليفه ندارد، همانند:«اني »و«عهدي»آيه «و اذا بتلي ابراهيم ربه بکلمات»(7)همانطور که جز حق تعالي کسي حق تشريع ندارد و اين ولايت خاص واجب الوجود است و متخلف در قرآن و سنت ظالم خوانده شد.
اسم بردو قسم است:يکي ذات ماخوذ با صفتي و معني که اسم تکويني عيني خارجي است و هر اسمي شأني از شئون ذات واجب و تجلي اي از تجليات اوست. پس اسماء ظهورات و بروزات تجليات هويت مطلقه اند که حقائق عينيه اند،«کل يوم هو في شأن»(8)«قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني».(9)و ديگر اسم اسم، که الفاظند.
آگاهي به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولي آنچه که موجب تفاخر آدم و تفضل او برملائکه است و منشأ اثار وجودي و سبب قدرت و قوت نفس ناطقه انساني مي گردد اين است که نفس داراي حقائق عينيه آنها گردد. يعني خلافت مرتبه اي است جامع جميع مراتب عالم. در فص ثمين آدمي چه خوش نقشي نموده از خط يار که گفت:
«فسمي هذا المذکور-يعني الکون الجامع-انسانا و خليفه استخلفه في حفظ العالم فلا يزال العالم محفوظاً مادام فيه هذا الانسان الکامل».
قطب زمان
و فرمود امام صادق عليه السلام:«لا يکون امامان الا واحدهما صامت».و قول صاحب سرالعالمين:«والعجب من حق واحد کيف ينقسم ضربين و الخلافه ليست بجسم ينقسم و لا بعرض يتفرقه و لا بجوهر يحد فکيف توهب اوتباع»هر يک اشارات به اين مطلب سامي دارد.
مصلح بريه الله
«انما الائمه قوام الله علي خلقه و عرفائه علي عباده لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انکرهم و انکروه».(10)چه واسطه در فيض و مکمل نفوس مستعده است و اعظم فوائد سفراي الهي تکميل قوه علميه و عمليه خلق است. بريه بمعني خلق است، «اولئک هم خيرالبريه»چون انسان کامل کون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه تمام اسماء در يد قدرت اوست. صورت جامعه انسانيه غايه الغايات تمام موجودات امکانيه است. بنابراين دوام مبادي غايات دليل استمرار بقاي علت غائيه است، پس به بقاي فرد کامل انسان بقاي تمام عالم خواهد بود.
في الکافي عن الصادق عليه السلام:«لو بقيت الارض بغير امام لساخت».
پي نوشت ها :
1ـ نهج البلاغه، ذيل خطبه دوم.
2ـ شوري،29.
3ـ يوسف، 102.
4ـ مائده،111.
5ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
6ـ نهج البلاغه، حکمت147.
7ـ بقره،120.
8ـ الرحمن، 31.
9ـ اسرا،112.
10ـ نهج البلاغه، خ150.